سلام:
سال 84 هم با همهی خوبی و بدیهاش گذشت...گذشت...گذشت و گذشت مثل روزای عمرمون که دارن میگذرن بدون اینکه متوجه باشیم... مثل همین لحظهای که به خوندن این خط گذشت... مثل دقایق عمرمون که با شتاب میگذره... راستشو بخواین سال 84 لااقل برای من سال خوبی نبود...اصلاً سال قشنگی نبود...توی دوستامون خیلیا فوت شدن که خدا بیامرزدشون... خواهرم هم که اونجوری ...خودم هم که این همه چیز گم کردم...این همه آدم... اما اگه خدا میخواست خیلی بدتر ار این هم میتونست باشه... پس خدایا !!! مثل همیشه شکرت... امیدوارم سال 85 هم برای من و هم برای شما سال خوبی باشه...
1- این چند روزه حسابی بهمون خوش گذشت...با بچههای خاله...همش بند هم بودیم...انقدر خندیدیم که یادم افتاد که خیلی وقته که اینطوری نخندیدم...
2- یک ساعت قبل از تحویل سال (سال تحویل خونهی دخترخالهام بودیم که تازه ازدواج کرده) رفتم سفرهی هفت سین رو ببینم ...خیلی با سلیقه تزیین شده بود و یه چیز نظرمو جلب کرد...یه تخممرغ که روش عکس یه آدم بود و پشتش اسم مهتا (اون یکی دخترخالهام) بعد هم با رنگ طلایی امضا شده بود...رفتم دختر خالهام رو آوردم گفتم این چیه؟ گفت اینو چند سال پیش دوستم بهم داده...گفتم: خیلی نازه...گفت: آره.من هم خیلی دوستش دارم...بعد هم رفت...من هم اومدم تخم مرغ رو بذارم سرجاش که..............................................
بله!!! تخممرغ شیکست... من هم اشک تو چشام جمع شده بود...نزدیک بود بزنم زیر گریه...داخلش گچی بود و پوست بیرونش شکست... شروع کردم تیکههای شکسته رو به هم وصل کردن...همش فکر میکردم که اگه دخترخالهام ببینه یادگاری دوستش به این وضع افتاده چی کار میکنه...یه دفعه دخترخالهام اومد گفت چی شده؟ گفتم تخممرغت....تخم مرغت شیکست...گفت: کدوم؟ اون که دوستم بهم داده بود؟ با بغض گفتم :آره...گفت: خب بذارش رو میز بیا بریم آماده شیم... این لباس به من میاد؟... من هم مات مونده بودم...گفت: هیچی تو این دنیا موندنی نیست...جز یه چیز...بیا بریم...
این هم آخرین گند سال 84...
3- ما آخر نفهمیدیم جریان این sms چی بود...اول بسته بود بعد باز شد بعد دوباره بسته شد بعد... ما که نفهمیدیم چی شد...
4- ممنونم ازت... فکر کنم حرفمو خوندی و منو بخشیدی...آخه بعد از یه مدت طولانی دوباره... ممنونم...
5- سر سفره موقع تحویل سال فقط خواجه حافظ شیرازی رو دعا نکردم (نه بابا!!! اون رو هم دعا کردم) ...دعای مخصوص هم برای..................برای کی؟
6- این بچه خواهر من هم فیلم سینماییه...یه دوربین اگه بیاریم فیلم بگیریم ازش میشه فیلم غزل... وایمیسه وسط خونه چنان عربده میکشه خاله سالا خاله سالا میکنه که همسایهها هم میترسن ،ما که هیچی...انقدر هم از من حساب میبره که باید بیای ببینی...اگه داره یه کار بد میکنه مثلاً شیطونی میکنه کافیه یه چپچپ نگاش کنم همونجا میشینه رو زمین تا نیم ساعت تکون نمیخوره... ولی کافیه یه لبخند بهش بزنی یا قربون صدقهش بری تا دوباره...همش هم میاد دست منو میکشه میگه: خاله سالا ! بریم کامپلوتر ...بیست و شراری ...( ترجمه: خاله سارا...بریم کامپیوتر رو روشن کنیم...آهنگ بیست( کامران و هومن) و فراری( منصور) رو گوش بدیم(!!!))...کامپیوتر براش مساویه با بیست و فراری... هروقت میاد پای کامپیوتر میگم غزل مواظب باش به پریز برق دست نزن ،خطرناکه... اون روز من رو تخت نشستم کتاب میخونم، اومده رو صندلی کامپیوتر نشسته دستش خورد به پریز به خودش میگه : دست نزن ! خطرنوه (خطرناکه)... من از خنده مرده بودم... البته اگه بخوام از کاراش بگم که فردا میشه...خیلی بچهی پایهاییه...تیرماه 2 سالش تموم میشه...خالهش قربونش بره...
7- خب دیگه خیلی حرف زدم...خسته شدم...شما رو هم خسته کردم...یه شعر تو ذهنمه: کنم هرشب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش...ولی آهسته میگویم الهی بیاثر باشد...اما این بار نه...مثل هربار که میگم این بار نه...و شبها و شبها داره میگذره...
8- برم دیگه...نمیخواد واسهی این( چی بگم؟) گلواژههای من نظربدید...با اینکه میدونم شما در راه ضایع کردن من از هیچی دریغ نمیکنین ( مثل اون وقت که گفته بودم نظر بدید و نداده بودید یا اون دفعه که تو اون وبلاگ گفتم نظر ندید و نظر اون نوشته از همه بیشتر شده بود)...اصلاً هرچی عشقتونه...خودتونو عشقه...
8- سال خوبی رو داشته باشید...به وبلاگ قشنگ دوستم سروش عشق هم حتماً سر بزنید...پویا هم که چند وقته انگار بیانگیزه شده واسه نوشتن...پویا جان ! اگه روزی دیدی کسی نوشتههاتو نمیخونه یا منتظر آپدیت و حرفات نیست بدون من مردم...
9- ممنون از حسین که نظر داده بود...سرافرازمون کردی...قدم به کلبهمون گذاشتی...بازم به من سر بزن البته میدونم که سر میزنی...خیلی خودخواهم؟؟؟ به هر حال ممنونم ازت...
10- تا بعد...
حال میکنم تا اطلاع ثانوی قالب ماهی و سبزه باشه...
" سال نوی همتون مبارک "
یه سؤال دارم:
چرا ماها دیگه فقط به ظاهر آدما نگاه میکنیم و از روی اون قضاوت میکنیم؟ من جواب این سؤالو واقعاً نمیدونم...اگر کسی میدونه بگه...ممنون میشم...
ساده باشیم
.ساده باشیم چه در باجةیک بانک، چه در زیر درخت
.****
پرده را برداریم
:بگذاریم که احساس هوایی بخورد
.****
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم
(
دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین،می رسد دست به سقف ملکوت
.دیده ام، سهره بهتر می خواند
.گاه زخمی که به پا داشته ام
زیر و بم های زمین را به من آموخته است
.گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است
.و فزون تر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس
.)****
لب دریا برویم،
تور در آب بیندازیم
و بگیریم طراوت را از آب
.ریگی از روی زمین برداریم
وزن بودن را احساس کنیم
.****
و نپرسیم که فوارة اقبال کجاست
.و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
.و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند.