جدی نگیرید (شعر خودم)

 

دلم میخواد چشاتو، هرگز دیگه نبینم،
به پای اون دروغات، هیچوقت دیگه نشینم،
دیگه نمی‌خوام برام، بخندی و ناز کنی،،
با شکوه و شکایت، بهونه آغاز کنی،
دلم نمی‌خواد دیگه، بگم که دوستت دارم،
تا با صدای خنده‌ات، بگی دوستت ندارم،
دلم نمی‌خواد عشقو، از تو گدایی کنم،
دلم رو با خنده‌هات، بیخود هوایی کنم،
می‌خوام بگم همینجا: دیگه دوستت ندارم،
پا روی هرچی احساس، رو هرچی عشق می‌ذارم،
می‌خوام بگم عزیزم، دوره‌ی تو تموم شد،
عاشق سینه چاکت، اسیر دیگرون شد،
کبوتری که هر روز، سنگ می‌زدی به بالش،
بیا ببین که حالا، بی‌تو چه خوبه حالش،
مگه خودت نبودی، می‌گفتی وقت ندارم؟
از اول هم می‌خواستم سر به سرت بذارم؟
خب دیگه راحت شدی، ولی بدون صداقت،
توی دلِ شکسته‌ام، شده غرور و نفرت،
منم یکی دیگه رو، سر به سرش می‌ذارم،
خب دیگه بسه گفتن، حوصلتو ندارم.....

 

شعر خودم

 

تا میام آروم بگیرم، چشمای تو یادم میاد،
چشمایی که با دیدنش، غم تو دل آدم میاد،
غمی که هر روزِ منو، داره به آتیش می‌کشه،
تا ممیام از یاد ببرم، خنده‌هاتو پیش می‌کشه،
خنده‌های یواشکی، به قلب مست دیوونم،
تو منو دوستم نداری، اینو خودم خوب میدونم،
به من با خنده‌هات میگی فکر میکنی مزاحمم،
تا من میام حرف بزنم میگی: بدو! باید برم،
پیش نگاه عاشقم، به دشمنام زل میزنی،
رقیبامو نشون میدی، به قلبشون پل میزنی،
آخه دل کوچیکشون، ارزش عشقو نداره،
دل تو که دریاییه، حیفه با اونا بپره،
واسه شکستن دلم، وقت طلاییتو نذار،
فقط دیگه نگام نکن، پا روی قلب من بذار،
هنوز یه گوشه‌ی دلم، یه حرفی مونده انگاری،
ولی تو که وقت نداری، مزاحمم، باید بری...