نوروزتان پیروز

 

حال می‌کنم تا اطلاع ثانوی قالب ماهی و سبزه باشه...

 

" سال نوی همتون مبارک "

 

 

پاشو پاشو پاشو گلدون و بیار وقتشه سنبل بکاریم
اگه نوروزم نیاد با یک غزل عید میاریم

نگو فروردین ما چند سالی مونده تا بیاد
عید عاشق هر شبه تقویم و ساعت نمیخواد

بی بهارم میشه گاهی خواب نرگس ببینی
وقت و بی وقت تو خونه سفره هفت سین بچینی


پاشو پاشو پاشو گلدون و بیار وقتشه سنبل بکاریم
اگه نوروزم نیاد با یک غزل عید میاریم

سینی سبز سرود گوشه انباره هنوز
رو سر انگشت های تو سوز خوش تاره هنوز

یه سبد سلامتی هنوز تو گنجه تنه
یه کتاب خورشید هنوز تو بقچه دل منه

من دیگه منتظر هیچ کسی نیستم که بیاد
دل من از آسمون معجزه اصلا نمیخواد

چشم به راه چه کسی نشستی پای پنجره
دست بی منت تو پر از بهار منتظره


پاشو پاشو پاشو گلدون و بیار وقتشه سنبل بکاریم
اگه نوروزم نیاد با یک غزل عید میاریم
 
 
حتماً موقع تحویل سال منو دعا کنین...اگه هم بدی از من دیدید به خوبی خودتون ببخشید و حلالم کنید...ببخشید اگه اذیتتون کردم از همتون عذر میخوام مخصوصاً از یه نفر که خودش می‌دونه...همون که بهش گفتم دوست دارم بعضی وقتا اذیتت کنم...حالا ازش عذر می‌خوام...از ته قلبم...امیدوارم منو ببخشه...چون می‌دونم خیلی بزرگه...
 
سال خوبی در کنار کسایی که دوستشون دارید براتون آرزو می‌کنم...
 
 
یا مقلب القلوب و الابصار...یا مدبر الیل و النهار...یا محول الحول والاحوال...حول حالنا الا احسن الحال
 
 
 
 

چرا؟

 

یه سؤال دارم:

چرا ماها دیگه فقط به ظاهر آدما نگاه می‌کنیم و از روی اون قضاوت می‌کنیم؟ من جواب این سؤالو واقعاً نمی‌دونم...اگر کسی می‌دونه بگه...ممنون میشم...

یه جمله‌ی زیبا که یه عزیزی گفت...

تولد و مرگ دو حقیقتند...فاصله‌ی این دو را زندگی کنیم...

 

ساده باشیم.

ساده باشیم چه در باجة‌یک بانک، چه در زیر درخت.

****

پرده را برداریم:

بگذاریم که احساس هوایی بخورد.

****

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

(دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین،

می رسد دست به سقف ملکوت.

دیده ام، سهره بهتر می خواند.

گاه زخمی که به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به من آموخته است.

گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.

و فزون تر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس.)

****

لب دریا برویم،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت را از آب.

ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم.

****

و نپرسیم که فوارة اقبال کجاست.

و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.

 

و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند.

 

و نپرسیم پدرهای پدرها، چه نسیمی، چه شبی داشته‌‌اند...

 

ساده باشیم.

ساده باشیم چه در باجة‌یک بانک، چه در زیر درخت.

****

پرده را برداریم:

بگذاریم که احساس هوایی بخورد.

****

بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم

(دیده ام گاهی در تب، ماه می آید پایین،

می رسد دست به سقف ملکوت.

دیده ام، سهره بهتر می خواند.

گاه زخمی که به پا داشته ام

زیر و بم های زمین را به من آموخته است.

گاه در بستر بیماری من، حجم گل چند برابر شده است.

و فزون تر شده است، قطر نارنج، شعاع فانوس.)

****

لب دریا برویم،

تور در آب بیندازیم

و بگیریم طراوت را از آب.

 

ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم.

****

 

و نپرسیم که فوارة اقبال کجاست.

و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.

 

و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی، چه شبی داشته اند.

 

و نپرسیم پدرهای پدرها، چه نسیمی، چه شبی داشته‌‌اند...