سلام...
خیلی وقته آپ نکردم... حوصلهام از دست وبلاگم سر نرفته ولی دیگه وقت ندارم... خیلی دوست دارم زود به زود آپ کنم اما نمیشه... الآن هم که آپ میکنم هم برای خداحافظی موقتیه(چون میخوام تا بعد از کنکور دیگه آپ نکنم)، هم برای اینکه تولدم بود دو روز پیش و میخواستم از همه تشکر کنم که اینقدر لطف داشتن بهم...اولین نفر که تولدم رو ۷ اردیبهشت بهم تبریک گفت... نمیدونم انگیزهاش چی بود... خودش که گفت شاید نتونه واسه تولدم اینجا باشه و واسه همین ۱۱ روز قبل بهم تبریک میگه...مرسی که فراموشم نکردی... به هرحال این از اولین نفر... مامان اینا هم که انگار هول داشتن و 4 روز قبل واسم تولد گرفتن... یعنی جمعه... با خاله اینا رفتیم کنار زاینده رود و کل اصفهان فهمیدن تولد منه... انقدر که سروصدا کردیم... با اون ترقههایی که مامان گرفته بود... البته فقط نور داشتن... بیصدا بودن... ولی از ۶ کیلومتری نورشون معلوم بود...هدیهی پسرخالهام هم که غافلگیر کننده و مضحک و عالی بود...خیلی خوش گذشت ، جاتون خالی بود... عشق من هدیهام رو داده بود به داداشم که بهم بده... کلی قربون صدقهاش رفتم... زنگ زدم بهش...کلی خندیدیم... صداشو گذاشتم رو loudspeaker و مامان اینا هم باهاش حرف زدن... کی میای اصفهان عزیزم؟ دلم واست یه ذره شده... ۱۷ اردیبهشت هم اومدم آف چک کنم که برق از ۳فازم پرید... خوب تونستی غافلگیرم کنیاااااا... بازم عذرخواهی میکنم به خاطر برخورد اون شبم... هدیهات خیلی قشنگ بود...خیییییلیییییییی... روز تولدم با یه sms بیدار شدم که متنش این بود:از آسمون گذشتم تا تو پرنده باشی،هستیمو باختم تا تو عمری برنده باشی، شب تولد توست ستارهها رو تک تک، به عشق تو شمردم،تولدت مبارک... که کلی حال کردم باهاش...میسی... ساعت ۶:۳۰ اون زنگ زد... آخه آدم جَلَب ساعت ۶:۳۰ صبح، تولد تبریک میگن؟ به یاد اون روزا که ساعت ۶:۳۰ قرار میذاشتیم و میرفتیم مدرسه؟ آخه میخواستی بری دانشگاه و مجبور بودی صبح زنگ بزنی... چه میشه کرد؟ کلاست بالاست... آخه تو فنچ که اونجا زیر دست و پا له میشی... دانشگاه رفتنت چیه؟ ساعت ۹ تو زنگ زده بودی... بابا بامعرفت... تو که صبح sms داده بودی... دمت گرم بابا... خیلی باحالی...بعد هم دیگه sms بازی با بچهها و کارت تبریک بچههای کتابخونه و کلی خنده ... عشقم هم که ساعت ۶:۱۹ عصر بهم زنگ زد... گفتم قربونت برم... تو که دیروز بهم زنگ زدی... گفت آخه امروز تولدت بود... ۱۰۰۰ بار میبوسمت که اینقدر ماهی خواهر خوبم... فرناز جونم هم که با یه روز تأخیر هدیهام رو توی پارک گل محمدی بهم داد که خیلی قشنگه... دستت درد نکنه...شما هم که گفتی هدیهی تولدمو خریدی و آماده است... جان من شاعرش کیه؟ بگو دیگه... دستت درد نکنه... حتماً کنکورو دادم میام رز ازت میگیرم دیگه همه و همه... جز دونفر که هرچی منتظرشون موندم خبری ازشون نشد... گذاشتم به پای مشغلهی زیاد و اینکه نمیتونستن بهم تبریک بگن... دوست ندارم فکر کنم که یادشون رفته...از همه و همه ممنونم... کسایی که یادشون بود تولدمه و تونستن تبریک بگن یا نتونستن، اگه این متنو خوندن حتماً نظر بدن... دوستتون دارم...تا بعد از کنکور از همه خداحافظی میکنم... مواظب خودتون باشید... تا بعد...