خوابیدم رو تختم.نمیدونم چمه.گوشام و گونه هام داغن.سرم داره گیج میره.به خودم میگم بیخیالش دختر...تو که این چیزا به هم نمیریختت...حس میکنم ساده دلیم باعث تحقیرم شده.بهم میگه نمیخوام مدیون کسی باشم.لبم رو گاز میگیرم و خون میفته.کاش لااقل مبلغش اونقدر بود که ارزش زیر دین رفتن رو داشته باشه.یا لااقل ارزش غرور و شخصیتم رو....بیخیالش سارا....چشاتو ببند...بیخیالش....
کاش بیشتر توضیح میدادی چی شده
ولی اینو میتونم بگم که هیچی ارزش این همه دغدغه رو نداره
میدونی چرا میگم اینو؟
چون خودم هم مث توام واین برام ثابت شده
*****************************************
به ما هم سری بزن بابا
بیخیالمون شدی ها
بیخیال بابایی
بیخیالش سارا....چشاتو ببند...بیخیالش....
خوبه که دوباره شروع به نوشتن کردی
.
.
.
مثل همیشه خوب مینویسی ... ادامه بده