اوه! صدبار این شعرو گذاشتم تا بالاخره درست از آب در اومد و اونی شد که میخواستم!!!!!!!!!!!!! امتحان سختی بود!!!!!!!!!!!!!!  

 

سه شنبه این هفته روز خوبی بود...خییییلی!!! صبحش با فرناز رفتم بیرون و یکی از چندنفری که به خودم قول داده بودم قبل مرگم ببینمش رو دیدم...معلم ریاضی سال دوممون...خانم فروزنده...حدود 45 دقیقه سر میدون انقلاب داشتیم حرف میزدیم...از هر دری گفتیم...چققققققققققدر خوب بود...به نظرم یکی از بهترین اتفاقات امسال بود!!! حالم عوض شد اصلا!!!! 

تا شب ساعت 10 هم همه چیز عادی بود تا اونموقع که............................. 

شب رو تا صبح بیدار بودم... اما نه مثل شبای دیگه...یه شب عالی بود...پر از گریه و خنده...شب عجیب قشنگی بود...

نظرات 2 + ارسال نظر
ابر پنج‌شنبه 4 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:07 ب.ظ

امیدوارم که همواره و همیشه هر روزت با اتفاقایی که توش برات می افته زیبا تر از قبل بشه

مهرداد جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:59 ب.ظ http://boudan.blogsky.com/

چه قشنگه که یه لحظت پر از حسی بشه که همه ی لحظه هات منتظرش بودی اونوقت اون یه لحظه همه ی لحظه هات را لذت بخش می کنه.
دیدن معلمی که انتظار دیدارش رو داری تو یه لحظه اتفاق می افته و اتفاق های کوچیک و بزرگ و تلخ و شیرین یه روز و شب آدم رو دوست داشتنی می کنه....

بله!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد