دلم میخواد چشاتو، هرگز دیگه نبینم،
به پای اون دروغات، هیچوقت دیگه نشینم،
دیگه نمیخوام برام، بخندی و ناز کنی،،
با شکوه و شکایت، بهونه آغاز کنی،
دلم نمیخواد دیگه، بگم که دوستت دارم،
تا با صدای خندهات، بگی دوستت ندارم،
دلم نمیخواد عشقو، از تو گدایی کنم،
دلم رو با خندههات، بیخود هوایی کنم،
میخوام بگم همینجا: دیگه دوستت ندارم،
پا روی هرچی احساس، رو هرچی عشق میذارم،
میخوام بگم عزیزم، دورهی تو تموم شد،
عاشق سینه چاکت، اسیر دیگرون شد،
کبوتری که هر روز، سنگ میزدی به بالش،
بیا ببین که حالا، بیتو چه خوبه حالش،
مگه خودت نبودی، میگفتی وقت ندارم؟
از اول هم میخواستم سر به سرت بذارم؟
خب دیگه راحت شدی، ولی بدون صداقت،
توی دلِ شکستهام، شده غرور و نفرت،
منم یکی دیگه رو، سر به سرش میذارم،
خب دیگه بسه گفتن، حوصلتو ندارم.....
آمدم این مطلب رو با دقت بیشتری خوندم ازش خوشم آمد هم از نوشته و هم از روحیه لطیفی که داری
شعر زیبای بود
اگه میشه باهم تبادل لینگ کنیم
موفق باشی
کاش به راحتی این شعر نمیشد بی خیال شد
اما..........
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست.........
موفق باشی
یا حق