نظر بدید!!!

 

شما هزار تا یار دارین ، هزار هزار سوار دارین،

منو نمی‌بینین شما، آخه هزار تا کار دارین،

 

من می‌دونم وقت ندارین به من نگاهی بکنین،

تنها وصیتم اینه: از روی قبرم بگذرین...

 

بچه‌ها خواهش می‌کنم راجع به این شعرا فعلاً نظر بدید...ببینم چی میگید...اگه گفتید خوبه بازم میذارم...اگه خوب نیست هم بگید...میدونم زیاد خوب نیستن...با نظراتتون سرفرازم می‌کنید...تا بعد...

 

دومین شعرم:

 

دوست داشتن دو تا چشات برای من معجزه است،  

این قلب بیقرار من منتظر اجازه است،


بذار بیام به قلب تو، تنها بشینم تو دلت،   

روزای آخر منه،داره میمیره عاشقت،


یک شبه من رو با چشات بردی به شهر شاعرا،  

عاشق شدم با یک نگاه، عاشق چشمی بی‌ریا،


دریای عشق من و تو درسته ساحل نداره،   

می‌خوام ولی غرقه بشم، اگه یه عاقل بذاره،


عاقلی که با خنده‌هاش،هی منو دست کم گرفت،  

آخر دل عاشق من گرد و غبار غم گرفت...

 

این اولین شعرم:

 

دل من عاشق شده طفلی گناهی نداره، 

چشای مست تو هی سر به سر من میذاره،


دیدی گفتم که یه روز تو هم دلم رو می‌شکنی؟

 می‌دونستم که چقدر راحت ازم دل می‌کنی،


من نگفتم که دلم چقدر هواخواه تو ِ ، 

 عاشق چشما و اون قلب گنهکار تو ِ ،


من نگفتم ولی با چشام که فریاد می‌زدم، 

با نگاه عاشقم اسمتو هی داد می‌زدم،

 

حالا یاد خنده‌هات به قلب من سنگ می‌زنه، 

صورت خنده‌هامو با غصه‌هات رنگ می‌زنه،

 

حالا چشم تو دیگه دنبال چشمای دیگست، 

دستایی رو دوست دارم که توی دستای دیگست...

 

دستهایت کو؟(دستنوشته ی خودم)

دستهایت کو؟ دستهایی که تنها تکیه گاه امن بی کسی‌های من بود؟ دستهایت کو؟ دستهایی که از تلاطم زمان، از نبرد تن به تن ثانیه‌ها ایمن‌اند...دستهایی که تنها آبادگر ویرانه‌های وجودم بودند...لحظه‌ها می‌گذرند، بی‌امان، بی‌خیال، بی‌ترحم...و من از پس لحظه‌ها، از پشت ثانیه‌ها، دستهای تو را می‌جویم...من تو را چون کوه، چون دریا، چون آسمان، مثال "باران" عاشقانه دوست داشتم.....

من اگر از طوفان حوادث جان به سلامت بردم، از صلابت چشمان تو پند گرفته بودم... من اگر شاعرانه گفتم تنها شعری که در چشمانت نهفته بود را خواندم...اگر اکنون بیرنگ و شکسته‌ام به من حق بده!!! مدتهاست که رنگ سبز صداقت را در آینه‌ی بی‌زنگار چشمانت به نظاره ننشسته‌ام...

آسمان هم گویا امروز دلگیر عزیز سفر کرده‌ایست...

اما امروز اگر ببارد بی‌پروا در سنگفرش پیاده‌رو قدم نخواهم زد که دیگر سرپناهی در زیر باران ندارم...

 

راستی!!!

                   دستهایت کو؟؟؟....

 

 

سلام!!!

من برگشتم... می‌خواستم دیگه نیام نت...نمی‌دونم چی پشیمونم کرد...نمی‌دونم... اما اومدم... شاید متفاوت‌تر...می‌دونم که دیر یا زود میرم...نمیدونم کی...اما میرم... از این به بعد متنها و شعرهایی که می‌نویسم همه مال خودمن... مثل این بالاییه...راستی این بیت معروف رو داشته باشید و آویزه‌ی گوش کنید...

"یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

                                   طلب عشق ز هر بی‌سرو پایی نکنیم..."

تا بعد...