دستهایت کو؟(دستنوشته ی خودم)

دستهایت کو؟ دستهایی که تنها تکیه گاه امن بی کسی‌های من بود؟ دستهایت کو؟ دستهایی که از تلاطم زمان، از نبرد تن به تن ثانیه‌ها ایمن‌اند...دستهایی که تنها آبادگر ویرانه‌های وجودم بودند...لحظه‌ها می‌گذرند، بی‌امان، بی‌خیال، بی‌ترحم...و من از پس لحظه‌ها، از پشت ثانیه‌ها، دستهای تو را می‌جویم...من تو را چون کوه، چون دریا، چون آسمان، مثال "باران" عاشقانه دوست داشتم.....

من اگر از طوفان حوادث جان به سلامت بردم، از صلابت چشمان تو پند گرفته بودم... من اگر شاعرانه گفتم تنها شعری که در چشمانت نهفته بود را خواندم...اگر اکنون بیرنگ و شکسته‌ام به من حق بده!!! مدتهاست که رنگ سبز صداقت را در آینه‌ی بی‌زنگار چشمانت به نظاره ننشسته‌ام...

آسمان هم گویا امروز دلگیر عزیز سفر کرده‌ایست...

اما امروز اگر ببارد بی‌پروا در سنگفرش پیاده‌رو قدم نخواهم زد که دیگر سرپناهی در زیر باران ندارم...

 

راستی!!!

                   دستهایت کو؟؟؟....

 

 

سلام!!!

من برگشتم... می‌خواستم دیگه نیام نت...نمی‌دونم چی پشیمونم کرد...نمی‌دونم... اما اومدم... شاید متفاوت‌تر...می‌دونم که دیر یا زود میرم...نمیدونم کی...اما میرم... از این به بعد متنها و شعرهایی که می‌نویسم همه مال خودمن... مثل این بالاییه...راستی این بیت معروف رو داشته باشید و آویزه‌ی گوش کنید...

"یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

                                   طلب عشق ز هر بی‌سرو پایی نکنیم..."

تا بعد...

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد