اشک

دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهواره‌ی من؟

 

همون گهواره‌ای که خاطرم نیست..همون امنیت حقیقی و راست ...

همون جایی که شاهزاده‌ی قصه همیشه دختر فقیرو می‌خواست...

همون شهری که قد خود من بود... از این دنیا ولی خیلی بزرگتر...

نه ترس سایه بود نه وحشت باد ،نه من گم می‌شدم نه یک کبوتر...

 

دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهواره‌ی من؟

 

نگو بزرگ شدم، نگو، که تلخه، نگو گریه دیگه به من نمیاد...

بیا منو ببر، نوازشم کن... دلم آغوش بی‌دغدغه میخواد...

تو این بستر پاییزی منفور، که هرچی نفس سبزه بریده،

نمی‌دونه کسی چه سخته موندن،مثه برگ روی شاخه‌ی تکیده...

 

دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهواره‌ی من؟

 

ببین شکوفه‌ی دلبستگیهام، چقدر آسون تو ذهن باد می‌میره...

کجاست اون دست نورانی معجز، بگو بیاد و دستمو بگیره...

کجاست مریم ناجی؟ مریم پاک؟ چرا به یاد این شکسته تن نیست؟

تو رگبار هراس و بی‌پناهی، چرا دامن سبزش چتر من نیست؟...

 

دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهواره‌ی من؟

 

 دلم تنگه برای گریه کردن،کجاست مادر،کجاست گهواره ی من؟

نظرات 7 + ارسال نظر
میکاییل شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:06 ب.ظ http://www.mikailsadri.blogsky.com

با درود
مرسی از وب زیبایتان . پرفکت .

سروش عشق شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 01:53 ب.ظ http://rainiboy.blogsky.com

سلام عزیز
خیلی زیبا و با احساس بود .

من آپ کردم خوشحال میشم تشریف بیارید.

تنها سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 06:13 ق.ظ http://www.ebad.blogsky.com

دلم تنگه واسه یه بار نفس کشیدن
سلام باران عزیز به رسم وفا یا هر چیزه دیگه اومدم پیشت اما حالا که می خوام برم دل نمیاد بهش قول دادم دوباره برگردم
با نوشته ی تو یاد سنگ افتادم می دونی چرا؟؟؟
چون هیچ وقت دلش تنگ نمیشه

سیدهانی سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:21 ق.ظ http://seyedhani.persianblog.com

و بعضی وقتها دلمان گرفته و خواهان گریه کردنیم، و مادر چه نیک بهانه ای برای گریستن، اما براستی کِی بزرگتر خواهیم شد تا مادر را نیز « آنچه » او داده به ما بدانیم و رفتنش را « آنچه » او خواسته بگیرد! که همه چیز در دست اوست ... پس چه گریه ای و چه ناله ای ؟ البته قبول که گریه بسیار باید ... اما گریه هامان چه رنگی می دهد ؟ رنگ " اعتراض " و " بی خدایی " ... می دانی، هرچه بیشتر می اندیشم بیشتر می یابم که گریه ای که از " تفکر " نشأت نگیرد را هیچ بهایی نیست چرا که بعد آن عملی نیست.

وحید سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 12:44 ب.ظ http://sibesorkhman.blogsky.com

سلام
وب زیبایی داری..........
مطلب قشنگی بود
اجازه هست لینکت کنم؟
موفق باشی

سروش عشق سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:55 ب.ظ http://rainiboy.blogsky.com

سلام
از اینکه به کلبه عاشقانه ما سر زدید متشکرم.

فعلا...

کویتی جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:58 ق.ظ

خیلی قشنک بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد