دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهوارهی من؟
همون گهوارهای که خاطرم نیست..همون امنیت حقیقی و راست ...
همون جایی که شاهزادهی قصه همیشه دختر فقیرو میخواست...
همون شهری که قد خود من بود... از این دنیا ولی خیلی بزرگتر...
نه ترس سایه بود نه وحشت باد ،نه من گم میشدم نه یک کبوتر...
دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهوارهی من؟
نگو بزرگ شدم، نگو، که تلخه، نگو گریه دیگه به من نمیاد...
بیا منو ببر، نوازشم کن... دلم آغوش بیدغدغه میخواد...
تو این بستر پاییزی منفور، که هرچی نفس سبزه بریده،
نمیدونه کسی چه سخته موندن،مثه برگ روی شاخهی تکیده...
دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهوارهی من؟
ببین شکوفهی دلبستگیهام، چقدر آسون تو ذهن باد میمیره...
کجاست اون دست نورانی معجز، بگو بیاد و دستمو بگیره...
کجاست مریم ناجی؟ مریم پاک؟ چرا به یاد این شکسته تن نیست؟
تو رگبار هراس و بیپناهی، چرا دامن سبزش چتر من نیست؟...
دلم تنگه برای گریه کردن... کجاست مادر، کجاست گهوارهی من؟
با درود
مرسی از وب زیبایتان . پرفکت .
سلام عزیز
خیلی زیبا و با احساس بود .
من آپ کردم خوشحال میشم تشریف بیارید.
دلم تنگه واسه یه بار نفس کشیدن
سلام باران عزیز به رسم وفا یا هر چیزه دیگه اومدم پیشت اما حالا که می خوام برم دل نمیاد بهش قول دادم دوباره برگردم
با نوشته ی تو یاد سنگ افتادم می دونی چرا؟؟؟
چون هیچ وقت دلش تنگ نمیشه
و بعضی وقتها دلمان گرفته و خواهان گریه کردنیم، و مادر چه نیک بهانه ای برای گریستن، اما براستی کِی بزرگتر خواهیم شد تا مادر را نیز « آنچه » او داده به ما بدانیم و رفتنش را « آنچه » او خواسته بگیرد! که همه چیز در دست اوست ... پس چه گریه ای و چه ناله ای ؟ البته قبول که گریه بسیار باید ... اما گریه هامان چه رنگی می دهد ؟ رنگ " اعتراض " و " بی خدایی " ... می دانی، هرچه بیشتر می اندیشم بیشتر می یابم که گریه ای که از " تفکر " نشأت نگیرد را هیچ بهایی نیست چرا که بعد آن عملی نیست.
سلام
وب زیبایی داری..........
مطلب قشنگی بود
اجازه هست لینکت کنم؟
موفق باشی
سلام
از اینکه به کلبه عاشقانه ما سر زدید متشکرم.
فعلا...
خیلی قشنک بود