مهربانی ...

جای من خالی است،

جای من در عشق،

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار،

جای من در شوق تابستانی آن چشم،

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت،

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت،

جای من خالی است،

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!

 

می شود برگشت،

می شود برگشت و در خود جستجویی داشت،

در کجا یک کودک دهساله در دلواپسی گم شد ؟!

در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟!

می شود برگشت،

تا دبستان راه کوتاهی است....

می شود از رد باران رفت،

می شود با سادگی آمیخت،

می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد.....

می شود کیفی فراهم کرد،

دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید،

-در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد،

من بهار دیگری را دوست می دارم......

 

جای من خالی است،

جای من در میز سوم ، در کنار پنجره خالی است،

جای من در درس نقاشی،

جای من در جمع کوکبها،

جای من در چشمهای دختر خورشید،

جای من در لحظه های ناب،

جای من در نمره های بیست،

جای من در زندگی خالی است...

 

می شود برگشت،

اشتیاق چشم هایم را تماشا کن،

می شود در سردی سرشاخه های باغ،

جشن رویش را بیفروزیم...

دوستی را می شود پرسید،

چشمها را می شود آموخت،

مهربانی کودکی تنهاست،

مهربانی را بیاموزیم...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد