خانه عناوین مطالب تماس با من

دختر شبگرد

دختر شبگرد

پیوندها

  • جای خالی برای بهترین نوشته ها...!

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • مهربانی ...
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • zajjehaye bisedaye man

بایگانی

  • آذر 1392 1
  • دی 1391 11
  • مرداد 1391 1
  • خرداد 1391 4
  • اردیبهشت 1391 2
  • دی 1390 1
  • مهر 1390 2
  • شهریور 1390 3
  • مرداد 1390 2
  • تیر 1390 1
  • خرداد 1390 2
  • بهمن 1389 4
  • آذر 1389 2
  • آبان 1389 5
  • مهر 1389 2
  • شهریور 1389 10
  • مرداد 1389 4
  • شهریور 1386 3
  • مرداد 1386 1
  • تیر 1386 1
  • اردیبهشت 1386 1
  • اسفند 1385 2
  • دی 1385 1
  • مهر 1385 4
  • شهریور 1385 3
  • تیر 1385 2
  • خرداد 1385 9
  • اردیبهشت 1385 2
  • فروردین 1385 5
  • اسفند 1384 8
  • بهمن 1384 12

آمار : 123097 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • مهربانی ... یکشنبه 17 آذر‌ماه سال 1392 21:03
    جای من خالی است، جای من در عشق، جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار، جای من در شوق تابستانی آن چشم، جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت، جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت، جای من خالی است، من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟! من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟! می شود برگشت، می شود برگشت و در خود جستجویی...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 24 دی‌ماه سال 1391 14:47
    حالمان بد نیست ، غم کم میخوریم کم که نه هر روز کم کم میخوریم آب میخواهم سرابم میدهند عشق می ورزم عذابم میدهند خود نمیدانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی آفتاب ؟ خنجری بر قلب بیمارم زدند بیگناهی بودم و دارم زدند سنگ را بستند و سگ آزاد شد یک شبه بیداد آمد، داد شد عشق آخر تیشه زد بر ریشه ام تیشه زد بر ریشه اندیشه ام...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 2 دی‌ماه سال 1391 01:35
    امشب باز حرفم در گلویم خشکید.... میخواستم امشب بگویم حرفی را که طلسم یلدا نگذاشت... مجالی دست نداد... مجالی نداد؛ آنقدر که غرق در اثبات "خود" بود... اثبات واضحات... باز حرفم را خوردم... این بار دیگر هضمش میکنم.... شاید زمانی دیگر... زمانی دور... شاید....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 18:56
    مطمئنم یه روز انقدر انگشتت رو ته حلقم فشار میدی که هر گ.ه.ی خوردم رو بالا میارم... معشوق کثیفم....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 18:53
    تیغ را برمیدارم... میزنم.... یک ... دو... سه.... اول سطحی.... بعد عمیقتر.... خون از احساسم فوران میکند.... روحم زخمی میشود و آرام میخوانم... mirame,mira que mi alma sangra.... ماری که گلویم را فشار میدهد زهر خود را می پاشد و زهرش سیل آسا از چشمانم جاری میشود... دست روی قلبم میگذارم و تیغ را در سینه ام فرو میکنم......
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 18:38
    سیگارمو روشن میکنم... هرچند تو به زنی که بی محابا سیگار میکشه با حیرت نگاه میکنی... حرفهام دود میشن و با یه آه تیره رنگ جلوی صورتهامون سد میشن... چشمهات رو نمی بینم.... حرف پشت حرف... حرفهای خاکستری که صاااااااااااف بدون حتی یک تک سرفه قد میکشن روبروی صورتت... و تو باااااز هم از سکوتم گلایه میکنی.... شاید کوری...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 18:34
    تو چه میدانی چه میشود وقتی که یک زن بندها را از دست و پای روحش باز کند؟
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 18:32
    آه ه ه ه ه ه ه .... میدانم. مثل پیامبری که بر او وحی شود میدانم... در این لحظه ایمان دارم که در زندگی قبلی ام فا//////////////حشه ی رقصانی بوده ام که در قصر پادشاه معزولی اسیر بوده است... یا راهبه ی هوسبازی که دل در گروی عشق کشیش متحجری داشته است.... ایمان دارم....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 18:16
    برای تو می نویسم .... تویی که مثل مار زیر پوستم می خزی و آرامم نمیگذاری.... برای تویی که در آغوشم گرفته ای و حواست جای دیگریست.... برای تو مینویسم.... روزی می روم... تو میمانی و دنیایی از حسرت... یکه می خوری... - مانند من که یکه خوردم!.... روزی برمیگردم و تو میفهمی که که بودم.... روزی برای تو برمیگردم اما نه برای با...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 18:06
    درست در همین لحظه به چشمهایی فکر میکنم که دزدانه بر سطر سطر حرفهای من می دوند و با سوزن بیم و نخ های -پوسیده ی- امید لبهای من را می دوزند... به چشمهایی که سایه می شوند و بر بی پروایی ام سایه ی تردید می اندازند... به خطوط یکنواخت فکر و اندیشه اش که هرگز با خطوط سرنوشت من همخوان نشدند - و نخواهند شد- .... شاید اگر فضایم...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 17:59
    و تو نمیدانی که این بار من در یلدا تو را باختم -یا شاید تو من را؟- .... تا یلدایی دیگر...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 1 دی‌ماه سال 1391 17:57
    معشوق من ببر نبود که مرا از هم بدرد... عقرب نبود که نیشم بزند... سگ نبود که زخمی ام کند... معشوقم ماری بود که عاشقانه دور من پیچید و پیچید و پیچید... آرام آرام... و بدون اینکه چیزی بفهمم نفسم را گرفت....
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1391 12:01
    رفتم ، که گم شوم چو یکی قطره اشک گرم در لابلای دامن شبرنگ زندگی رفتم ، که در سیاهی یک گور بی نشان فارغ شوم زکشمکش و جنگ زندگی رفتم ،مرا ببخش ومگو او وفا نداشت راهی بجز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در وادی گناه وجنونم کشانده بود فروغ فرخزاد
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 23:49
    HAR RUZE OMRAM AZ DIRUZ BADTARE...OMRI KE HAR NAFAS BI GHAM NEMIGZARE... DELGIRO KHASTEAM,BIRUHO SAKETAM...NABZAM NEMIZANE,PELKAM NEMIPARE..... HATA AGE MAN AZ IN ESHGH BEGZARAM,GHALBE SHEKASTEAM AZ HAGHESH NEMIGZARE.... DORAANE GIJIO SARGIJEGIT GOZASHT......MOHKAM BESHIN DELAAAAM,IN DORE AKHAREEE.....
  • zajjehaye bisedaye man یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 13:25
  • zajjehaye bisedaye man دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 20:48
  • del neveshtehaye bisharmaneye man 1 سه‌شنبه 2 خرداد‌ماه سال 1391 15:51
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 11:01
    SALAM. EMRUZ TUNESTAM GANDI KE HAFTEYE PISH SARE ROUND ZADE BUDAM RO JOBRAN KONAM. VAYYY KE CHEGHAD KHOSHHALAM. ALBATE AGE AZ MAN BEPORSID MIGAM AZ PA GHADAME *MATIO* BUD!↲ RU PELEHAYE KHABGAH NESHASTAMO DARAM BE PARISHAB FEKR MIKONAM...NEMIDUNAM CHERA INBAR BA HAR RUZE DGEYI FARGH MIKARD. SHABE AJIBI BUD. KHEYLI...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 08:11
    من برگشتم... نمی دونم بنویسم دیگه یا نه... فقط خواستم بیام تا به همه نشون بدم که روح تنهاترین دختر شبهای این شهر شلوغ -دیشب- جرعه جرعه، سر کشیده شد... جرعه جرعه... به جان تو.........
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 4 دی‌ماه سال 1390 02:40
    دست از سر من بردار زندگی.... دست از سرم بردار و بفهم... بفهم که خسته ام... بفهم....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 29 مهر‌ماه سال 1390 02:33
    آن روی گلستانش وان بلبل بیانش وان شیوه هاش یا رب تا با کی است آنش؟.... این صورتش بهانه است او نور آسمان است بگذر ز نقش و صورت جانش خوش است جانش...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 8 مهر‌ماه سال 1390 10:26
    سلام به همه ی دوستانی که برام نظر میدید توی وبلاگ... من تمام نظرات رو میخونم و به وب همه سر میزنم. اما اینکه نظرات رو تایید نمیکنم دلیل شخصی داره... ممنونم که به کسی که اینقدر دیر به دیر آپدیت میکنه و نظری رو هم تایید نمیکنه اینقدر لطف دارین. مرسی.... ندیده دوستتون دارم...
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 15:42
    همه میگن که عجیبه اگه منتظر بمونم، همه حرفاشون دروغه تا ابد اینجا میمونم... بی تو و اسمت عزیزم اینجا خیلی سوت و کوره، ولی خوب عیبی نداره دل من خیلی صبوره...
  • جواب یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 08:34
    روزی که اون کار رو کردم نه ناراحت بودم نه حس بدی داشتم نه هیچی.... یه حالت خلسه ی قشنگ بود... خیلی قشنگ... نمیدونم چرا..........؟ امروز هم که خوب خوبم از نظر روحی و تازه سرما خوردگیم خوب شده(البته نه کاملا!) باز هم همون کار رو میکنم. نه واسه لجبازی ذاتیم یا اینکه بگم من همینم!!!! فقط واسه اینکه جددددددداً دیگه نیازی...
  • تقدیم به باران ترین باران دنیا...:) جمعه 4 شهریور‌ماه سال 1390 19:48
  • آهنگ جدید وبلاگم جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 21:16
    وقتی دلت شکست تنها و بی هـــــــدف شب پرسه میــزنی از هر کدوم طـــرف روزای خوبتو انکار میکنی این واقعیتو تکرار میکنی اطرافیانتو از دست میدی و افسرده میشی و از دست میری و دور خودت همش دیوار میکشی افسوس میخوری سیگار میکشی تن خسته ای ولی خوابت نمی بره این حسِ لعنتی از مرگ بدتره دل میکنی از این دل میبُری از اون یک اتفاقِ...
  • نوشته های دیوونگی. برای هر کسی که رمزش رو میدونه....... جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 21:06
  • بدون شرح! سه‌شنبه 21 تیر‌ماه سال 1390 03:11
  • . . . برای ته سیگارهایش ... چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 01:09
    سه تا عکس بی کلام...
  • $ # $ # $ # $ # $ # $ # $ # $ #...................... :) یکشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1390 13:23
    از دل افروز ترین روز جهان خاطره ای با من هست... به شما ارزانی: سحری بود و هنوز گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود، گل یاس عشق در جان هوا ریخته بود... من به دیدار سحر می رفتم نفسم با نفس یاس در آمیخته بود می گشودم پر و می رفتم و میگفتم : های ! بسرای ای دل شیدا بسرای .... این دل افروزترین روز جهان را بنگر.... تودل آویزترین...
  • 111
  • صفحه 1
  • 2
  • 3
  • 4