امشب شب عجیبی بود... یه بغل گریه و یه آغوش باز برای دلداری... یه وقت برای خوشی و آخر مسافری که اومد و بیشتر از این منتظر نذاشت چشم به راهشو... خوش اومدی... چی باید گفت؟؟؟ گرمای تابستون یا کوچهی نمزده؟؟؟ یادته که بوی نم خبر رسیدنت رو آورد؟؟؟ با دستای بارون که به شیشهی اتاق میزد...
از گرد راه رسیدی اما هنوز بوی تنت، بوی بهار بود...
مسافر تازه از سفر برگشته!!!
*میلاد قشنگت مبارک*...