جاده اسم منو فریاد می‌زنه!!! می‌گه امروز روز دل بریدنه!!!

سلام!!!
نمی‌خواستم آخرین آپهایی که می‌کنم (تا یه مدت طولانی دیگه) اینقدر غم انگیز باشه... ولی گفتم شاید دیگه نباشم اینجا که بنویسم... شاید هم اومدم... اگر زنده بودم... یعنی اگر زندگی می‌کردم... گفتم آخرین آپهایی که می‌کنم لااقل خودم باشم... حرفامو بزنم... چیزایی که نمیگم به هیچکس... از هیچکس هم انتظار ندارم بفهمه من می‌خوام چی بگم... می‌دونم هیچکس نمی‌فهمه... چون همه با دیدن نوشته‌های قبلی فکر می‌کنن من از افسردگی حاد رنج می‌برم... برای همینه که می‌گم کسی منو نمی‌فهمه... بگذریم... می‌دونم مردم آزاری زیاد کردم... اما تو انقدر دلت پاک هست که منو ببخشی... مگه نه؟

در دل من چیزیست مثل یک بیشه‌ی نور، مثل خواب دم صبح، و چنان بی‌تابم که دلم می‌خواهد، بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه،

دورها آواییست، که مرا می‌خواند...

 

شاید روزی برگشتم... میشه گفت تا اطلاع ثانوی در اینجا تخته میشه...شاید یک سال دیگه... شاید هم بیشتر... پس از همه‌تون حلالیت می‌طلبم... به دعای تک تکتون محتاجم... پس بی‌نصیبم نذارید... همه‌تون رو دوست دارم... به امید روزهای بارانی...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
داود چهارشنبه 23 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:06 ق.ظ

خیلی اللاف من منگلو بگو نمیدونم چه جوری از وبلاگت سر در اوردم
دختر یا پسر جان مگه تو کارو زندگی نداری تو رو خدا به ما هم یاد بده این همه وقت واسه مخ زدن از کجا میاری
اخ همخ زنی خیلی وقت می خواد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد