شعر خودم

 

تا میام آروم بگیرم، چشمای تو یادم میاد،
چشمایی که با دیدنش، غم تو دل آدم میاد،
غمی که هر روزِ منو، داره به آتیش می‌کشه،
تا ممیام از یاد ببرم، خنده‌هاتو پیش می‌کشه،
خنده‌های یواشکی، به قلب مست دیوونم،
تو منو دوستم نداری، اینو خودم خوب میدونم،
به من با خنده‌هات میگی فکر میکنی مزاحمم،
تا من میام حرف بزنم میگی: بدو! باید برم،
پیش نگاه عاشقم، به دشمنام زل میزنی،
رقیبامو نشون میدی، به قلبشون پل میزنی،
آخه دل کوچیکشون، ارزش عشقو نداره،
دل تو که دریاییه، حیفه با اونا بپره،
واسه شکستن دلم، وقت طلاییتو نذار،
فقط دیگه نگام نکن، پا روی قلب من بذار،
هنوز یه گوشه‌ی دلم، یه حرفی مونده انگاری،
ولی تو که وقت نداری، مزاحمم، باید بری...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا جمعه 26 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:22 ب.ظ

خیلی جالب بود ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد