وقتی که...

 

 

وقتی که سیم حکم کند زر خدا شود ،
وقتی دروغ داور هر ماجرا شود،

 

وقتی هوا، هوای تنفس، هوای زیست،
سر پوش مرگ بر سر صدها صدا شود،

 

وقتی در انتظار یکی پاره استخوان ،
هنگامه‌ها زجنبش دم ها به پا شود،

 

وقتی به بوی سفره ی همسایه مغز و عقل ،
بی اختیار معده شود اشتها شود،

 

وقتی که سوسمار صفت پیش آفتاب،
یک رنگ رنگها شود و رنگها شود،

 

وقتی که دامن شرف و نطفه گیر شرم،
رجاله خیز گردد و پتیاره زا شود،

 

بگذار در بزرگی این منجلاب یاس،
دنیای من به کوچکی انزوا شود...


 

نظرات 5 + ارسال نظر
هومن جمعه 24 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 08:46 ق.ظ http://lopo.blogsky.com

باران عزیزم

خیلی قشنگه شعرت :) مرسی منو خبر کردی مثل همیشه
زیبا ست نوشته هایت :) پاینده باشی باز سر میزنم

هومن دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 01:40 ق.ظ http://lopo.blogsky.com

باران جان تائید نمیکنی ؟

ایدا دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 11:36 ق.ظ http://siavash-ghomeyshi.blogfa.com

سلام و عرض ادب خدمت شما دوست عزیز خیلی دوست دارم بدونم شاعر این شعر کی هستش به ما هم سر بزن ...

هومن دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 05:23 ب.ظ http://lopo.blogsky.com

باران عزیز
مرسی از بابت محبت هایت در این یکماه من ناچارم برم و تو نیستی پس مجبورم همینجا از تو خداحافظی کنم . به امید دیدار که نه ولی برایت زندگی خوبی را آرزو دارم

هومن پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1385 ساعت 09:31 ب.ظ http://lopo.blogsky.com

باران جان کجایی ؟؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد